ره آموز، استاد، (بهار عجم)، راهنما و رهنمون، (از آنندراج)، راهنما و بدرقه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ره آموز در همین لغت نامه شود، که از کسی راه یاد گیرد
ره آموز، استاد، (بهار عجم)، راهنما و رهنمون، (از آنندراج)، راهنما و بدرقه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ره آموز در همین لغت نامه شود، که از کسی راه یاد گیرد
راه آموز. استاد. راهنما. رهبر. تعلیم دهنده. (از یادداشت مؤلف) : ره آموز تو اندر کارها روح الامین بادا. فرخی. ره آموز و روزی ده و چاره گر بود این سه مربی پدر را پدر. اسدی. تا چون تو کله دوختن آموختی از ما بر دست و گریبان تو باشیم ره آموز. سوزنی. رجوع به راه آموز شود، کتابهای گید. (یادداشت مؤلف)
راه آموز. استاد. راهنما. رهبر. تعلیم دهنده. (از یادداشت مؤلف) : ره آموز تو اندر کارها روح الامین بادا. فرخی. ره آموز و روزی ده و چاره گر بود این سه مربی پدر را پدر. اسدی. تا چون تو کله دوختن آموختی از ما بر دست و گریبان تو باشیم ره آموز. سوزنی. رجوع به راه آموز شود، کتابهای گید. (یادداشت مؤلف)
راه پیمودن. راه سپردن. طی طریق کردن. بمجاز، کنار آمدن. موافقت کردن. بلطف و ملایمت رفتار کردن. روی موافقت نمودن: با کسی راه آمدن، در تداول عامه، بلطف و مدارا و ملایمت با وی رفتار کردن. (یادداشت مؤلف)
راه پیمودن. راه سپردن. طی طریق کردن. بمجاز، کنار آمدن. موافقت کردن. بلطف و ملایمت رفتار کردن. روی موافقت نمودن: با کسی راه آمدن، در تداول عامه، بلطف و مدارا و ملایمت با وی رفتار کردن. (یادداشت مؤلف)
مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری بازآید برای کسی بیاورد اگر همه قصیدۀ شعر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). - راه آور دادن، سوغاتی دادن. راه آورد دادن: تعریض، راه آور دادن. (یادداشت مؤلف)
مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری بازآید برای کسی بیاورد اگر همه قصیدۀ شعر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). - راه آور دادن، سوغاتی دادن. راه آورد دادن: تعریض، راه آور دادن. (یادداشت مؤلف)